پنجره‌ی بیست و هفتم

زمین از برگ، برگ از باد، باد از رود، رود از ماه روایت کرده‌اند اردیبهشتی می‌رسد از راه

زمین از برگ، برگ از باد، باد از رود، رود از ماه روایت کرده‌اند اردیبهشتی می‌رسد از راه

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

 

راه های ورود به دنیای سیاست

 

 

 

به نظر شما بهترین راه برای ورود به دنیای سیاست کدام است؟

الف) اخذ مدرک علوم سیاسی

ب) کشتی گیرشدن

ج) خواننده شدن

د) بازیگر شدن

این روزها اگر کسی در جواب این سوال گزینه الف را انتخاب کند خنده دارترین انتخاب ممکن را داشته....

مثل اینکه مشکل مسئولین در احساس تکلیف برای حضور در انتخابات مسری بوده!!!

اسامی برخی از کسانی که برای حضور در شورای شهر احساس تکلیف کرده اند. البته تا این لحظه ....

بازیگران

هدیه تهرانی

نیاز به توضیح ندارن

احمد نجفی

بازیشو خیلی دوست دارم انصافا بازیگر خوبیه. ازجمله نقشهای معروفش کاراگاه علوی و رضا شاهه.

 

علی رام نورایی

آخه ....

کشتی گیران

عباس جدیدی

شاید الانم شیخ بزرگوار بهشون مشورت داده باشن شاید...

حمید سوریان

انصافا قهرمان ملیه اما...

خوانندگان

مختاباد

از حق نگذریم صداشو خیلی دوست دارم. به خصوص آهنگ های تمنای وصال و شکوه شون رو.

عیوضی

شاید مثل من با آهنگ روزگار جوانی (مثل یک رنگین کمون هفت رنگ) خاطرات خوبی داشته باشین.

اگر به همین روال تا چند روز آینده پیش بریم فکر کنم جلسات شورای شهر سال آینده باید در خانه ی هنرمندان تشکیل شود...

 

 

 

نظرات  (۱۰)

سلام. از معدود دفعاتی که باهاتون موافقم..........
ضمن اینکه هنوز مشتاقم جواب سوالام رو بگیرم!!!!!!1

سلام.

فک کنم امسال عجیب حماسه سیاسی داریم.

اهان تا یادم نرفته

به مقداری اعتماد به نفس نیازمندیم.

 

سلام
مدرکی که بخوایم حساب کنیم که هر کی میتونه بیاد از جمله نزدیکان رئیس جمهور که به زور ارشدشونو میگیرن
شما حساب کن واسه کاندیدا شدن چقدر زحمت کشیدن و کتک خوردن و خاک شدن و خاک کردن این کشتی گیرا ، انصاف داشته باشید. اینا حق دارن!!!!!!
پاسخ:

شما میگی حتما حق دارن دیگه  !!!! حالا بازم دبیر مدرکشو داشت.

البته من تو رای آوردن بعضیاشون شک ندارم.

۰۲ ارديبهشت ۹۲ ، ۲۳:۰۲ زندگی کاروانی
اعتماد به سقفی!پدیده این روزهای سیاست:دی
پاسخ:

چه جورم...

سلام

حالا من می نویسم شما نظر بدید

داستان: انتخاب سناتور

انتخاب سنــــــــــــاتور !



یکی از سناتورهای معروف آمریکا، درست هنگامی که از درب سنا خارج شد، با یک اتومبیل

تصادف کرد و در دم کشته شد.

روح او در بالا به دروازه های بهشت رسید و سن پیتر از او استقبال کرد:

«
خیلی خوش آمدید. این خیلی جالبه. چون ما به ندرت سیاستمداران بلند پایه و مقامات رو دم

دروازه های بهشت ملاقات می کنیم. به هر شما هم درک می کنید که راه دادن شما به بهشت

تصمیم ساده ای نیست»

سناتور گفت:

«
مشکلی نیست. شما من را راه بده، من خودم بقیه اش رو حل می کنم»

سن پیتر گفت:

«
اما در نامهء اعمال شما دستور دیگری ثبت شده، شما بایستی ابتدا یک روز در جهنم و سپس

یک روز در بهشت زندگی کنید. آنگاه خودتان بین بهشت و جهنم یکی را انتخاب کنید»

سناتور گفت:

«
اشکال نداره. من همین الان تصمیمم را گرفته ام. میخواهم به بهشت بروم»

سن پیتر گفت:

«
می فهمم. به هر حال ما دستور داریم. ماموریم و معذور»

و سپس او را سوار آسانسور کرد و به پایین رفتند. پایین ... پایین... پایین... تا اینکه به جهنم

رسیدند. در آسانسور که باز شد، سناتور با منظرهء جالبی روبرو شد.


زمین چمن بسیار سرسبزی که وسط آن یک زمین بازی گلف بود و در کنار آن یک ساختمان

بسیار بزرگ و مجلل. در کنار ساختمان هم بسیاری از دوستان قدیمی سناتور منتظر او بودند و

برای استفبال به سوی او دویدند.

آنها او را دوره کردند و با شادی و خنده فراوان از خاطرات روزهای زندگی قبلی تعریف کردند.

سپس برای بازی بسیار مهیجی به زمین گلف رفتند و حسابی سرگرم شدند.

همزمان با غروب آفتاب هم همگی به کافهء کنار زمین گلف رفتند و شام بسیار مجللی از اردک و

بره کباب شده و نوشیدنی های گرانبها صرف کردند.

شیطان هم در جمع آنها حاضر شد و همراه با دختران زیبا رقص گرم و لذت بخشی داشتند.


به سناتور آنقدر خوش گذشت که واقعاً نفهمید یک روز او چطور گذشت.

راس بیست و چهار ساعت، سن پیتر به دنبال او آمد و او را تا بهشت اسکورت کرد.

در بهشت هم سناتور با جمعی از افراد خوش خلق و خونگرم آشنا شد، به کنسرت های

موسیقی رفتند و دیدارهای زیادی هم داشتند. سناتور آنقدر خوش گذرانده بود که واقعا نفهمید

که روز دوم هم چگونه گذشت.

بعد از پایان روز دوم، سن پیتر به دنبال او آمد و از او پرسید که آیا تصمیمش را گرفته؟

سناتور گفت:

«
خوب راستش من در این مورد خیلی فکر کردم. حالا که فکر می کنم می بینم بین بهشت و

جهنم من جهنم را ترجیح می دهم»

بدون هیچ کلامی، سن پیتر او را سوار آسانسور کرد و آن پایین تحویل شیطان داد.

وقتی وارد جهنم شدند، اینبار سناتور بیابانی خشک و بی آب و علف را دید، پر از آتش و سختی

های فراوان. دوستانی که دیروز از او استقبال کردند هم عبوس و خشک، در لباس های بسیار

مندرس و کثیف بودند.

سناتور با تعجب از شیطان پرسید:

«
انگار آن روز من اینجا منظرهء دیگری دیدم؟ آن سرسبزی ها کو؟ ما شام بسیار خوشمزه ای

خوردیم؟ زمین گلف؟ ...»

شیطان با خنده جواب داد:

«آن روز، روز تبلیغات بود...امروز دیگر تو رای دادی».

پاسخ:

به نظر من که خیلی عالی بود .

تبریک

اگر خودتون نوشته باشین که خیلی عالیه اگرم نه که انتخاب هوشمندانه ایه  طبق خط داستان سناتوره به هر حال باید رای میداده حالا گول خرده اشتباه کرده و جهنم رو انتخاب کرده پیشنهاد میکنم ماها تو انتخابمون دقت بیشتری داشته باشیم و بهشت رو انتخاب کنیم. نه؟

به هر حال داستان آموزنده ای بود. ممنون

سلام
خوشحالم که خوشتون آمده ولی خودم ننوشتم یک جایی این مطلب رو خوندم خوشم آمد و فکر کردم که دیگران هم بدونن بد نیست برای همین به فکر وبلاگ شما افتادم. چون جای مناسبی بود. دوست دارم دیگران هم نظر بدن اگر اشکالی نداشته باشه آخه ما که وبلاگ نداریم
پاسخ:

حتما

اتفاقا منم می خواستم بگم بقیم نظر بدن البته با توجه به مخاطبای فعلی باید منتظر نظرای جالبی باشیم.

چه قشنگ!! از اونجایی که اینجا شکلک نداره، مینویسم:  (تشویق)(گل)
اقا یا خانم  یک دوست ممنون ولی نظرتون رو نگفتید. (گل)

سلام.

وفا جان برای اینکه هر دفعه انقد خودتو تو زحمت نندازی میگم من یه خانمم:)     من که نظرمو دادم، گفتم خیلی قشنگ بود،داستان جالبی بود توضیح دیگه ای به ذهنم نمی رسه وگرنه می گفتم.

سلام

خوب از الان دیگه میتونم بگم خانم یک دوست. نه آقای یک دوست. از آشنایی با شما خوشبختم . بازم ممنون که داستان رو خوندید.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی