چ
نقد فیلم {چ} بهترین بهانه است برای آنکه به یک شکاف درون سینمای ایران اشاره کنم پس این نقد را از اینجا شروع می کنم از اختلاف بین دو دیدگاه که چندی پیش بعد از مدت ها از نهان دل کارگردانی به نام حاتمی کیا سر باز کرد.
آنجا که درباره ی فیلم از اسکار برگشته ی جدایی نادر از سیمین گفت:« باید در فیلم امید داده شود. من نمیبخشم خودم را که در فیلمم مخاطب را ناامید کنم. در این کائنات و جهان به این بزرگی من چه کسی هستم که یخی را به جان جامعه بیاندازم و نوید پوچی به جامعه بدهم. یا القا کنم که آسمان ابری است و هیچ سوراخی جهت عبور نور امید وجود ندارد. این کار خیلی بیانصافی است و خیلی بیاخلاقی است. خفقانی که هنرمند با هنرش ایجاد میکند صد برابر بدتر از خفقان سیاسی است. نباید در فیلممان بگوییم که هیچ امیدی نیست و نشان دهیم که همه دروغ میگویند. بچه و بزرگ دروغ میگویند. همه جبرا دروغ میگوییم و تقصیر خودمان نیست و در آخر نتیجهگیری کنیم که برویم آن سوی آب. متاسفم که به چنین شرایط هنری رسیدهایم.»
حرفی که گفتنش در فضای جبرگرای هنرمندان ما و در آن سیل تعریف و تمجیدها از جدایی به نوعی رفتن روی مین بود. کاری که به نظر می رسد حاتمی کیا از آن ترسی ندارد. آخر او بچه ی جنگ است هر چند که برخی بخواهند شخصیتش را مصادره کنند اما به هر حال حاتمی کیا، حاتمی کیاست.
چندی نگذشت که اصغر فرهادی درمصاحبه با همشهری جوان و در پاسخ به حرف حاتمی کیا در خصوص جدایی گفت: ایشان باشعورتر از آن هستند که این حرف را از سر اعتقاد و صداقت گفته یاشند. خیلی از سینما گران این اظهار نظر را کمی تند و غیر حرفه ای تلقی کردند چرا که ته مایه ی جمله ی آقای فرهادی توهین است. در حالی که انتقاد ابراهیم حاتمی کیا یک نقد سینمایی است و شاید چنین پاسخی برای چنین نقدی مناسب به نظر نرسد چرا که فرهادی هم می توانست با نفی حرف حاتمی کیا از نوع نگاهش در جدایی دفاع کند. به هر حال نگاه فرهادی هم نگاهی نیست که صد درصد غیر قابل دفاع باشد والبته با تغییراتی کاملا منطقی به نظر می رسد. به خصوص اگر این نوع نگاه را با هنر فنی که در جدایی از آن استفاده کرده ترکیب کند. یادم است که به شخصه وقتی که این فیلم را می دیدم پلک نزدم. هنر فنی که می توانست برای گفتن حرف های بهتری استفاده شود. فرهادی می توانست بگوید وظیفه ی یک هنرمند نشان دادن زشتی های جامعه است برای اصلاح جامعه. هرچند که باز هم این سوال مطرح می شود که اگر این چنین است چرا نتیجه ی گیری غیر مستقیم فیلمش این است که فرزند سیمین با نگاه کردن به نادر در سکانس پایانی رفتن با سیمین و ترک دیار را انتخاب می کند. چرا فیلمی که شرایط داخلی جامعه ی ما را با دروغ، فقر و فریب می آراید باید در دنیا این چنین مطرح شود؟ چه بسا اینجا دیگر اسکار گرفتن جدایی معنای گنج از رنج ساختن را نداشته باشد و تفسیر دیگری برای خودش پیدا کند. بگذریم از هنر فرهادی و قوی بودن فیلمش از نظر فنی اینها همگی نقد محتواست و اختلاف دیدگاه در زمینه ی محتوایی. به هر حال این نوع پاسخ دادن از یک کارگردان و به اصطلاح هنرمند کمی بعید به نظر می رسد. شاید اگر فرهادی منطقی جواب می داد پذیرش عمومی حرفش بیشتر امکان پذیر می شد.
طبیعتا انتخاب مردم ما هنر امیدوار و در عین حال واقع بین خواهد بود نگاه فیلم {چ} به مسائل هم از همین جنس است از جنس واقع بینی امیدوارنه.
اما{چ} چه می گوید؟
(چ) در حقیقت در امتداد نگاه حاتمی کیا قرار دارد و منطبق با آن. مثل همیشه برای زدن یک حرف درست شده است. همانطور که در تبلیغات این فیلم می خوانید که می گوید:(چ) آخرین حرف ابراهیم حاتمی کیا و نمی گوید آخرین فیلم یا اثر حاتمی کیا. اما به راستی فیلم {چ}، چه می خواهد بگوید؟ حرفش چیست؟ آیا واقعا {چ} برای چمران ساخته شده است. برای معرفی کردن این شخصیت راز آلود معاصر که یک سوژه ی واقعی است. زندگی نامه ای که بیشتر شبیه به یک سناریوی پر ماجرا و جذاب است که می تواند هر کارگردانی را برای اینکه درباره اش فیلمی بسازد وسوسه کند.
ورود به داستان
پاوه در حال سقوط کردن است. «دکتر چمران»، معاون دولت موقّت در امور انقلاب به همراه «تیمسار فلاحی»، فرماندهٔ وقت نیروی زمینی ارتش وارد این شهر میشوند تا شرایط را از نزدیک برآورد کند. «اصغر وصالی» و نیروهای او، معروف به «گروه دستمال سرخها» به همراه عدّهای از مردم شهر پاوه آخرین سدّ دفاعی این شهر در برابر نیروهای مهاجم هستند. نیروهایی که رهبری بخشی از آنها را «دکتر عنایتی»، دوست و هم دانشگاهی سابق دکتر چمران در آمریکا برعهده دارد. «چ»، روایت ۴۸ ساعت از زندگی دکتر چمران در حین محاصرهٔ شهر پاوه است.
در پاسخ نقادان
اکثر نقدهایی که به {چ} میشود در همین خصوص است که این فیلم شخصیت چمران و همچنین ماجرای پاوه را به نوعی تک بعدی معرفی کرده است مثلا نکاتی همچون شجاعت و تبحر بالای شهید چمران در جنگهای نامنظم، نقش دفاع مردم بومی منطقه، نقش علمای استان کرمانشاه همچون آیتالله حاجآخوند و ماموستا ملاقادر قادری در حفظ انسجام مردم بهخوبی در فیلم نمایش داده نشده است. اما پاسخی که می شود به تمامی این انتقادها داد فکر می کنم در هدف کارگردان و به نوعی پایان بندی فیلم نهفته است. سوال اینجاست که به راستی آیا قهرمان این فیلم چمران است؟ یا اینکه کارگردان از این داستان برای زدن حرف دیگری بهره برده است. برای ترسیم شرایط آن زمان و حتی نشان دادن نقش یک رهبر قوی و مقتدر پاسخ این سوال به خوبی در پایان بندی فیلم نمایان است. پایانی که از جنس واقعیّت است و اگر خیلی سینمایی نیست باید ریشههای آن را در واقعیّت آن روزهای مرداد ۵۸ جستجو کرد. زمانی که پیام عتاب گونهٔ «آیت الله خمینی» همهٔ معادلات نظامی و سیاسی را به هم ریخت و باعث شد شایعهٔ به شهادت رسیدن «دکتر چمران» و باقیماندهٔ «دستمال سرخها» به حقیقت نپیوندد و شهر پاوه به صورت کامل سقوط نکند. همینهاست که باعث میشود «چ» فیلم قابل احترام و تأثیرگذاری باشد.
چمران خمینی یا چمران بازرگان؟!
در آخر نکته ای که اشاره نکردن به آن شاید کمی از لطف نقد نوشتن درباره ی {چ} بکاهد و آن چیزی نیست جز دیالوگ ها که همواره از نقاط قوت در آثار حاتمی کیا بوده است. دیالوگ هایی که شنیدن آنها برای هر طیفی از مخاطب هیچ وقت آسان نبوده موافق را به وجد می آورد و مخالف را قلقلک می داد. نقطه ی اوج این ویژگی در آثار حاتمی کیا را هم می شود در آژانس شیشه ای دید. شاهکاری که دوباره دیدنش بعد گذشت این همه سال برای خیلی ها تازگی دارد و خالی از لطف نیست. ناگفته نماند که در این فیلم در این زمنیه از حاتمی کیا انتظار بیشتری می رفت گویی کارگردان انقدر درگیر جلوه های ویژه و ابعاد مختلف دیگر فیلم می شود که از این مهم غافل می ماند. بالاخره انتظار از حاتمی کیای آژانس شیشه ای بالاست. با این وجود یکی از دیالوگ های مهم {چ} پرسشی است که اصغر وصالی با همان صراحت انقلابیاش مطرح میکند و اعتقاد دارد که چمران، چمران بازرگان است و نه خمینی. دکتر چمران امّا در پاسخ میگوید) :خمینی هم سرباز خداست). نظر سومی وجود دارد و آن این است که چمران {چ} نه چمران خمینی است نه بازرگان چمران {چ} چمران حاتمی کیاست. دیالوگی که شاید برخی در شرایط کنونی برداشت خاصی از آن داشته باشند که به نوعی می تواند ریشه در نگاه سطحی نسبت به آیت الله خمینی داشته باشد. نگاه ی که از درک عمق شخصیت این رهبر کاریزماتیک غافل است. که البته از نظر نویسنده {چ} به دور از این نگاه است و با ظرایفی در ادامه فیلم این تضاد را به انجام می رساند. هر چند که هر کدام از این نظر ها را بپذیریم روایت «چ» روایتی ست از تاریخ دیروز «بخشی» از این سرزمین و مردمانش که میتواند (و حتّی باید) چراغی باشد برای امروز و فرداهای این سرزمین و تمام مردمانش. «چ» از این منظر انتخاب هوشمندانهٔ حاتمی کیا است برای بهره بردن از تاریخ به مثابهٔ چراغ راه آینده. چراغ راهی که در پایان فیلم با بیانی روشن برجسته سازی می شود بر حول یک محور وحدت واقعی. محور وحدتی که شاید هر کدام از کشورها ی منطقه در شرایط فعلی از نداشتن آن چه بسا لطمه ی بزرگی را دیده باشند.